جدول جو
جدول جو

معنی برانداخت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

برانداخت کردن
(مَ کَ)
ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار:
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت بر که آید درست.
نظامی.
رجوع به براندازکردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
ورانداز، دید زدن، تخمین کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
اندیشه کردن. قصد کردن. نقشه کشیدن: آنگه این هرسه ملعون بایکدیگر بنشستند پنهان از همه جهان و انداخت کردند که هر یکی بولایتی دیگر شوند و دعوی دیگر کنند. (کتاب النقض ص 324). تا بعهد سلطان سعید ملک شاه نوراﷲ قبره که این قوم شوم در دیار قهستان ظاهر شدند و پنهان انداخت و تمهیدالحاد میکردند. (کتاب النقض ص 332) ، ساختن، انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
برآورد کردن سنجیدنتخمین کردن دید زدن، نکریستن دقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
((~. کَ دَ))
وارسی کردن، سنجیدن، نگریستن، دقت کردن
فرهنگ فارسی معین
دید زدن، دیدن، ورانداز کردن، نگاه سطحی کردن، نگاه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد